سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























چیچک

اگر روزی از من بپرسند دردِ ناعلاج چیست؟

می گویم دردِ ناعلاج ، بی خبری و بلاتکلیفی ست

و دردناک تر ، خبری تلخ و ناگوار بشنوی و کاملا رها شوی.

تو باشی و یک حصارِ دردناک و سوزناک از،

اِبهام ، تَوَهُماتِ تلخ و تصوراتِ ترسناکِ ذهن، دورِ سرت

درد بکشی ، بسوزی و التیامی نیابی ..

هر روز ، هر لحظه ، از نگرانی و بی خبری ، بمیری و زنده شوی

اما........ .

"لحظه ی جان کندن روح از بدن را دیده ای ؟"

از همان لحظه که خواندم آن خبرِ ناگوار را (...)

و در ادامه ...؛

« اگه دیگه نتونستم بیام....»

انگار تمام دنیا حجم شد رو سرم

و شوکِ سهمگین تر مغزم رو تکون داد

یک لحظه خودم رو گم کردم و .....

از اون لحظه تا کنون، دربندِ گفتمانِ درونی ام

هر روز و هر لحظه با خودم حرف می زنم..

سوال می پرسم ، جوابی ندارم ..

تداعی می کنم ،سردرگم تر میشوم ،

 دلم می گیرد...چشمانم می گرید ..

دردِ بی خبری و..... و....ذره ذره مچاله ام می کند

دوباره تا مرزِ مرگ ، جان می کنم،

باز بیتاب تر، بی رمق تر جان می آیم

یک فصل از زندگی ام  ،

تمام لحظات رو تنها با خودم گفتم و  پنهان تو درونم گریستم و...

تا به امروز که به انتهای سکوت رسیدم ...

-تقدیر-


نوشته شده در چهارشنبه 100/1/18ساعت 3:0 عصر توسط arda2| نظرات ( ) |

نــفـــسم
 یــــارِ من
چه بهمن عشقی در قلبم به پا شد

همان نوزدهمین طلوعی که تو به دنیا آمدی و دنیایِ من شدی

آرامِ جانم شدی و از آن به بعد من رویاهایم را با داشتنت زندگی می کنم

 آبادانیِ روزهای ویرانی ام ، زیباییِ چشمانِ عسلیت و خنده های شیرینت

همه و همه قندِ مکرر است  همین است که وقتی نگاهت می کنم

دلم به نا کجا آباد می رود

شکارچی قلبم ، دلخوشیِ ناب لحظاتم، عشق زمستانه ی من

تولدت مبارکم باشه.
-تقدیر-


نوشته شده در شنبه 98/11/19ساعت 8:40 صبح توسط arda2| نظرات ( ) |


 دلبرم،انگار در عنبیه ی عسلی چشم هایت

دنیا دنیا شهد عسل داری

عشقم ، تو نیمه ی گمشده ی من و تمام جان منی.

 نفسم ، در پس تلالو آفتابی چشم هایت و نگاه دلفریبت

زندگی در جریان است.

دلیل ضربان قلبم ، وقتی کنارت هستم عمیق تر نفس می کشم

حال و هوای با تو بودن نقطه ی اوج عشق است‌.

عزیز دوستداشتنی ام ، بی شک‌تا ابد،

نگاه آفتابی ات به قلبم گره ی کور خورده

جهان من به چشم های دلربای تو وابسته است

و خوشبختی ام در گرو لبخند های همیشگی توست.

همیشه بخندی مرد من دوست داشتن

روزت مبارک عزیز چشم رنگی ابووووس



سی و یکم اردیبهشت ماه ؛ روز جهانی چشم رنگی ها

-تقدیر-

 


نوشته شده در سه شنبه 98/2/31ساعت 12:21 صبح توسط arda2| نظرات ( ) |


حسینم تولد تو، تولد عشق در وجود من است.

با تولدت همه ی خوبی های عالم رنگ گرفتند.

عزیزتر از جانم نمی خواهم به آن «..» سال جدایی لعنتی فکر کنم

دوری ات به دلم چنگ می زد.

سختی ها از قدرت عشق ما غافل بودند و به ما نیشخند می زدند.

گاهی زمان دروغگوی بزرگی ست، من مطمئنم سال های دوری مان «..» سال نبوده است،

به اندازه ی عمر نوح هم نبوده است

شاید هنوز واحد اندازه گیری خاصی برای آن سال های کذایی نیامده باشد!

دیر گذشت، سخت گذشت. غصه خودش را بین تار و پود وجودم می چپاند

و حلقه های اشک در چشمانم رژه می رفتند

اما خیال تو چون مسکنی قوی تسکینم می داد.

من با تو زندگی می کردم و در هر لحظه و هر جا کنارم بودی،

انگار که تو در عنبیه ی چشم هایم جا خوش کرده بودی

به هر کجا می نگریستم میدیدمت و درخیالم به چشم های رویایی ات خیره می شدم

لب هایم از هیجان می لرزید، ضربان قلبم اوج می گرفت

می خواستم در آغوشت غرق شوم و بوسه بارانت کنم

اما به خودم که می آمدم وقتی متوجه نبودت می شدم

چون کشتی که در دریای طوفانی گیر کرده و ناخدایی ندارد آشفته می شدم.

بهترینم، فکر می کنم عصاره ی طعم تلخی را از تنهایی گرفته اند.

در تمام آن سال ها جایِ مشت هایِ تنهایی به تنِ روحم مانده بود

اما حالا تو دیگر مرد رویاهایم نیستی، مرد زندگی ام شده ای.

آغوشت، حضورت، چشم هایت، تو تمام و کمال برای منی

و من آغوش گرمت را به رخ تمام سال های تنهایی ام می کشم.

مهربان یارم ، تو قدر مطلق تمام ناهمواری های زندگی ام هستی.

عشق ترین، من دوستت ندارم، عاشقت هم نیستم

و حتی دیوانه ات هم نیستم، من دیوانه وار می پرستمت.

تمام هستی ام، شیب کم شانه ی تو آرامترین نقطه ی جهان است.

و این آرامترین نقطه ی جهان همان مأمنی ست که هر روز آرزویش را دارم.

آرام جانم، دلم می خواهد هر روز قلب پرلطفت را بوسه باران کنم.

کاش می دانستی نوازش دست هایت تمام مخاطرات را از خاطرم می زداید

و تپپش قبلم را منظم کند.

هم نفسم، من آن آغوش دیوانه کننده ات، آن بوسه های گرمت را ستایش می کنم.

کاش می دانستی، دلبری هایت تمام جانم را زیر و زبر می کند.

عزیزدلم، حضورت مثل نفس برای شش هایم

خون برای رگ هایم و ضربان برای قلبم حیاتی ست

تو جز لاینفک زندگیمی.

  از چشم هایت که نگویم، وقتی کوک نگاهت را به نگاهم می دوزی

تمامِ مرا با آن نگاه عاشقانه ات از آن خود می کنی و مالکم می شوی.

من از داشتن مالکی مثل تو خوشبخت ترینم. 

می دانی؟ این زیباترین تعلق دنیاست.

خوبِ من ، عاشقت می مانم تا ابد.

نفسم ؛ نوزدهم بهمن ماه در قلب من حک شده است.

مرد من ، زادروزت را با تمام وجودم، بهت تبریک می گم.بووووس

-تقدیر-


نوشته شده در جمعه 97/11/19ساعت 10:45 صبح توسط arda2| نظرات ( ) |

تو که ناگزیر می رفتی

بعد از رفتنت

تنها رنگی که می ماند

رنگ اشک بود

و من

به تماشا می نشستم جای ردِ واژه هایت را

و من و خیالت ، خیس

من زیر بارش خاطرات، خیس می شدم

تو که می رفتی  

 هر شب دستهایم را می بوییدم

شاید که عطر دستهای تو را

میان سرگردانی واژه ها گرفته باشند

تو که می رفتی

من می ماندم و اندوهی تلخ

اندوه من

تنها

از دلتنگی تو بود 

دلتنگ تو که می شدم

سنگی سرد

سخت 

  به سینه ام فشار می آورد

تو که می رفتی

من بودم و یک سکوت سرد

 و در حسرتِ نگاهی که سکوتم را ترجمه کند

و فریــادِ فرو خورده ی واژه های تلخِ مرا

 به گوش تو برساند

چندین سال فاصله ها را دویدم

تا مسیر «من و تو » پر از « مـــا » شد

-تقدیر-


نوشته شده در چهارشنبه 97/3/30ساعت 2:16 عصر توسط arda2| نظرات ( ) |

 

هر روز موسیقی صدای تو را گوش می کنم

نوای حنجره ات زیباست مهربان ِ من

و من با طنین صدای دل انگیزت

نفس نفس غروب میکنم

شب ها  نغمه های عاشقانه ام را

به آغوش پیچک های یاس سفید  می آویزم 

چون که عطر شب بوها ...یاس ها

   بوی نفس های تو را می دهد

و من هر لحظه تو را نفس می کشم

عشق از نفس هایم چکه چکه می کند

و لبخند داغم ،  طعم تو را می گیرد

-تقدیر-

 


نوشته شده در یکشنبه 97/3/27ساعت 9:44 صبح توسط arda2| نظرات ( ) |

وقتی که نیستی

  لبریزم از سکوت های شکسته در گلو

 پُرم از فریادهای خوابیده در بغض

قلبم توی سینه ام حسِ گلویی بغض کرده دارد

دوباره جاده های تَوَهُم

بی خبری

راهی ناپیدا

و دوباره تردید

و تو که حجمِ اندوهِ مرا حس نمی کنی !

با چشمِ ابری ، ذره ذره درد را می چشم

هر روزم ، بوی نمِ غم

و هر شبم آلوده به اندوه

دلم تنگ که می شود

دلتنگی روی سینه ام سنگینی می کند

اما ناگزیرم اندوه دلم را

پشت بارش اشکهای رهگذر پنهان کنم

 دوباره به سهمم از تمنای داشتنت

تکرار دوباره ی دردی تازه تر می شوم

 و سهمی از درد را بر می دارم

نوشتن  هم دردی شده است

افزون بر همه درد های ناتمام ِ من

وقتی درد طغیان می کند

ژرفای اندوه مرا

دلنوشته باید بر دوش کشد

خلاصه می کنم تمام خودم را

سکوت، فریاد می شود در بغض

فریاد ، بغض را می شکند

بی تو 

دیگر در خودم هم حل نمی شوم 

-تقدیر-


نوشته شده در شنبه 97/3/19ساعت 4:30 عصر توسط arda2| نظرات ( ) |

همیشه به تـــو دلبسته بودم

با اینکه گاه ،افسار قلمم سرکشی می کرد

و گاه ، همدوشِ کلماتِ حقیرم

در ردیفی ناموزون به هم میریخت

تـــو که رهایم  می کردی

  مـن با سکوتِ پرهیاهوی قلبم

تسلیم تقدیر می شدم

مثل بید در بـــاد

همچو سایه در بیابان

 به دنبالت بودم

زخمه های سکوت

آتشی می شد برجان و دلم

آنجا که کلمات کم می آوردند...

-تقدیر-


نوشته شده در دوشنبه 97/2/31ساعت 11:41 صبح توسط arda2| نظرات ( ) |