سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























چیچک

تو که ناگزیر می رفتی

بعد از رفتنت

تنها رنگی که می ماند

رنگ اشک بود

و من

به تماشا می نشستم جای ردِ واژه هایت را

و من و خیالت ، خیس

من زیر بارش خاطرات، خیس می شدم

تو که می رفتی  

 هر شب دستهایم را می بوییدم

شاید که عطر دستهای تو را

میان سرگردانی واژه ها گرفته باشند

تو که می رفتی

من می ماندم و اندوهی تلخ

اندوه من

تنها

از دلتنگی تو بود 

دلتنگ تو که می شدم

سنگی سرد

سخت 

  به سینه ام فشار می آورد

تو که می رفتی

من بودم و یک سکوت سرد

 و در حسرتِ نگاهی که سکوتم را ترجمه کند

و فریــادِ فرو خورده ی واژه های تلخِ مرا

 به گوش تو برساند

چندین سال فاصله ها را دویدم

تا مسیر «من و تو » پر از « مـــا » شد

-تقدیر-


نوشته شده در چهارشنبه 97/3/30ساعت 2:16 عصر توسط arda2| نظرات ( ) |